اگر پرگویی می کنم ایرادی ندارد، حرف زدن خود نوعی از سرگرمی است. نشسته پاک است: به شوخی، شخصی است که به تمیزی بدن و جامه اش بی اعتناست. نصیب کسی را کسی نخورد: همانند: روزی کس را، کس نخورد. نطقش کور شدن: براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن. نظر زدن : به چشم بد نگاه کردن، از نظر عوام چشم زخم بودن. نشادرش تند است: به شوخی، در کارها شتاب وعجله میکند نسیه آخر به دعوا رسیه: همانند: معامله نقدی بوی مشک میدهد. نزن در کسی را تا نزنند درت را: همانند: چو بد کردی مباش ایمن ز افات نشترش بزنی خونش درنمی اید در نهایت خشم و عصابیت است، سخت آشفته است. نرم کردن: شخصی را به منظور خاصی مطیع و رام خود کردن . من وظیفه خودم را به خوبی انجام میدهم وکاری به بد و خوب بعدش ندارم. ضرب شستی به کار بردن: برای پیشرفت امر خود تدبیری به کار بردن، با هر حیله بر حریف غالب شدن. ضرب دستش را چشیده است: برتری حریف خود را می داند و جرئت مقابله با او را ندارد. ضرر را از هر کجا جلویش را بگیری منفعت است آدم عاقل همینکه فهمید راهی را به اشتباهی رفته، برمی گردد. طاق ابرو نمودن: کاری مخصوص زنان، عشوه گری کردن طاقت کسی طاق شدن: بیقرار شدن ، آرام خود از دست دادن. طبل زیر گلیم زدن: پنهان داشتن موضوعی که همه می دانند، پنهانکاری کردن طرف کسی را گرفتن : پشتیبانی از کسی کردن، از کسی حمایت و طرفداری کردن طشتش از بام افتاده : راز نهان کسی آشکار شدن، رسوا شده است طی نکرده گز کردن: بدون مطالعه و نسنجیده دست به کاری زدن طوق لعنت برگردن کسی افتادن: گرفتار زحمت و دردسر شدن، دچار همسر بد رفتار و بد اخلاق شدن طناب گدایی کسی را بریدن: از ادامه کمک به کسی خود را رها ساختن طمع زیاد مایه جوانمرگی است: ادم طمع پیشه غالبا جان خود را به خطر می اندازد . . عاشق چشم و ابروی کسی نبودن: مفت و مجانی برای کسی کار نکردن ، بی جهت برای کسی به آب و آتش نزدن. عاشقی پیداست از زاری دل : همانند: رنگ رخساره خبر میدهد از سرضمیر عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد: به دست آوردن مطلوب خویش کار چندان آسانی نیست. عاقبت به خیر شدن: به رستگاری و راه خوشبختی رسیدن عاقبت جوینده یابنده بود: باجستجو و تلاش به مقصود خود نایل خواهی شد عاقبت خشم پشیمانی است. از آدم خشمگین کارهای سرمی زند که سپس باعث ندامت اوست. عاقبت گذر پوست به دباغ خانه می افتد: هر کسی باید روزی حساب اعمال خود را پس بدهد. عاقل تا پی پل می گشت، دیوانه پا برهنه از آب گذشت : هر مشکل چاره ای دارد، اگر از راه ملایمت نشدباید جسارت به خرج داد. عبای ملانصرالدین است: چند نفر به نوبت آن را می پوشند، همه از آن استفاده میکنند. عجب کشکی ساییدم همه چیز بر خلاف انتظار ما از آب درامد عذر بدتر از گناه : در توجیه کار بد خود دلیل زشت تری آوردن عروس تعریفی آخرش شلخته از آب درامد با آنهمه تعریفش جنس نامرغوبی از آب درآمد . . گاو بی شاخ و دم : آدم تنومند شوریده و احمق، همانند: غول بی شاخ و دم. گاو پیشانی سفید: معروف و مشهور نزد همه، همه کس او را می شناسد. گاو خوش آب و علف: کسی که از هیچ نوع خوردنی رو گردان نیست، هر چه پیشش ببیند بدون اکراه و با اشتهای تمام می خورد گدا بازی درآوردن: مقابل دست و دلبازی ، خست و پستی به خرج دادن گدا حیا ندارد: بر اثر تکرار خواهش و تمنا آبرویش ریخته شده و شرم نمی کند. گذر پوست به دباغخانه می افتد: هر کسی سرانجام به نتیجه اعمال خود میرسد، بالاخره روزی بهم میرسیم. گاهی به نعل و گاهی به میخ زدن : ضمن صبحت و گفتگو کنایه زدن ، همانند : از این شاخ به آن شاخ پریدن گذشت آنچه گذشت : افسوس گذشته را نباید خورد ، همانند : تقویم پارسالی به کار نمی خورد. گذشت بر گشت ندارد: بخشیده را پس نمی گیرند، بر آنچه بخشیدی چشم طمع نداشته باش. گربه آمد و آن دنبه را برد: باید بجنبی و چاره کار خود کنی و گرنه ر نود از تو جلو می افتند. گربه را دم حجله باید کشت: از آغاز هر کاری باید محکم کاری کرد. گر تو بهتر می زنی بستان بزن: اگر فقط ادعا نمی کنی چرا کنار گود نشسته ای . . چاله چوله چیزی را پر کردن: نواقص را برطرف کردن ، قرضها را پرداخت کردن. چاقو دسته خودش را نمی برد: هیچ آدم عاقلی به خودش زیان نمی زند، خویشاوند به خودی آزار نمیرساند. چاردیواری اختیاری: محترم بودن خانه و زندگی هرکس، اختیار زندگی و محدوده خود را داشتن چار میخه کردن: پی و پایه چیزی را محکم و استوار کردن ، محکم کاری کردن چارتکبیر زدن : ترک کسی را برای همیشه گفتن، یکباره از چیزی چشم پوشیدن چاه کن همیشه در ته چاه است: هر بدی و ظلم به دیگران در پایان گریبانگیر خود آدم میشود. همانند: چه مکن بهرکسی،اول خودت دوم کسی. چشم و همچشمی کردن: رقابت کردن با دیگران ، هم طرازی نمودن با اطرافیان چشمها چهار تا شدن: دندش نرم میخواست چنین کاری نکند، از تعجب چشمها را گشاد کردن. چشم وگوشی کسی باز بودن: از همه جا آگاه بودن، درجریان امور قرار داشتن، آدم با تجربه و فهمیده چشم و گوش بسته : از هیچ جا و هیچ چیز باخبر نبودن، چیزی نیاموخته و بی تجربه چشم ودل سیر است: به هیچ چیز اعتنایی ندارد، اختیار نفس خود را دارد . . رکاب دادن : سر موافقت داشتن - مطیع شدن رگ خواب کسی را به دست آوردن: نقطه ضعف پیدا کردن- کسی را تابع اراده خود کردن رگ دیوانگیش گل کردن: از شدت خشم دست به کارهای نامعقول و غیر طبیعی زدن رگ عیرتش جنبید: حس شهامت و جسارتش تحریک شد. رنگ به رنگ شدن: از شدت شرمندگی رنگ به صورت آوردن- تغییر رنگ رخسار روبراه بودن: مرتب و آماده بودن - سرسازش داشتن روبرو بودن به از پهلو بود: لذت هم صحبتی دو نفر و برخورداری از دیدن یکدیگر بیشتر و بهتر است روبرو کردن : مواجهه دادن دو نفر برای کشف مطلبی روبند کردن کسی: در پیشرفت کار خود از حجب و حیای کسی استفاده کردن روده بزرگه روده کوچیکه را خورد: از شدت گرسنگی بیتاب شده - سروصدای شکم گرسنه درآمده روده درازی کردن: یکریز حرف زدن - پرگویی و وراجی کردن روز از نو روزی از نو: هرروز برای خود به تلاشی جداگانه نیاز دارد روزه شک دار گرفتن: در امور و یا کارهای که احتمال شکست و زیان است وارد شدن رو که بدهی آستر هم می خواهد: از خوشرویی و مهربانی کسی بهره جویی کردن روغن چراغی ریخته وقف امامزاده : منت گذاشتن خشک و خالی و بی خاصیت . . محکم در جای خود ماندن، بشدت مات و مبهوت شدن. میخ دو شاخ برزمین فرو نرود: با دوئیت و نفاق کاری از پیش نمیرود و منافع مشترک را از بین میبرد. میخش قایم است: اساس کارش استوار است، پشتیبانش پر زور و قوی است. میخ طویله پای خروس: کسی که قد کوتاه و پستی دارد، آدم قد کوتاه میخواهد از آب بگذرد و پایش هم تر نشود: در پی سودجودیی می افتد ولی کمترین زحمت و خرجی را متحمل نیست. میخواهی عزیز شوی یا دور شو یا کور شو: همانند: آب که در گودال بماند می گندد، دوری و دوستی. میدان دادن به کسی: فرصت کار و فعالیت به کسی دادن ، ا جازه زور آمایی دادن. میدان را خالی دیدن: به هر عملی دست زدن، خود را مصون از دیگران دانستن. میرزا بنویس: نامه نگاری که در نگارش هر مطلب تابع دیگری است و از خود اراده ندارد. میرود از آسمان شوربا بیاورد: بسیار بلند قامت است ، روز بروز بلندتر میشود. میرزا قلمدانی است: نویسنده کم مایه و بی سوادی است. میرغضبی آهسته ببر ندارد: همانند: دشمنی آهسته بزن ندارد. میرزا قشمشم: آدمی با لباسهای جلف و قیمتی، لوس و خودخواه و بیکاره . . دچار درماندگی و سرگردانی بودن، همیشه از بخت خود شاکی بودن. کاسه و کوزه را سرکسی شکستن: دق دلی خود را به سرکسی خالی کردن. کاسه و کوزه کسی را بهم زدن: وسایل زندگی کسی را بهم زدن، سبب آزار و اذیت کسی شدن کاسه همان کاسه است و آش همان آش: چیزی تغییر نیافته و کارها برهمان منوال پیشین است. کاش پاهایم شکسته بود: اگر می دانستم نتیجه کار اینطور است هرگز نمی رفتم. کاش دوقلو بودی: به شوخی، خودت تنها اینقدر لوس و بی مزه بودی. کاسه از آش گرمتر: به دلسوزی بیش از اندازه تظاهر کردن کاسه ای زیر نیم کاسه بودن: سری در پشت پرده وجود داشتن، راز مهمی در کار بودن کاسبی کاه سابی است: زیرا به اندک سودا و خرید و فروشی قانع است. کار یک شاهی صنار نیست: آن طور هم که تصور کرده ای کار آسانی نیست. کاری را پخته کردن: مقدمات انجام و اجرای کاری را فراهم کردن کار یکبار اتفاق می افتد: در هر کاری باید شرط احتیاط و پیش بینی را فراموش نکرد. کار و بارش چاق بودن: دارای ثروت ومال فراوان بودن، همانند: دماغش چاق بودن کاری بکن بهر ثواب ، نه سیخ بسوزد نه کباب: اگر واسطه کار خیری هستی انصاف و عدالت و حق را رعایت کن. . . یکه خوردن و بسختی پریدن از خواب چراغ هیج کس تا صبح نسوزد: روزهای خوش و خوشبختی های انسان دایمی و پایدار نیست. چراغ پای خودش را روشن نمی کند: همانند: کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد. چر اندر چار گفتن: سخنان بی معنی و بی سروته گفتن ، یاوه گویی کردن چاه نکنده منار دزدیدن: بدون تهیه نقشه و مقدمات امر دست به کار شدن. چشم آب نخوردن: انتظار درست شدن کاری را نداشتن ، باور نکردن چشمت را درویش کن: نظر پاک باش و حرمت را نگهدار، شتر دیدی ندیدی چشم بسته غیب گفتن: سخن گفتن از بدیهیات ، صبحت چیزی که شنونده قبلا از آن اطلاع دارد. چشمت روز بد نبیند: همان بهتر که نبودی و ندیدی که چقدر تاثرآور بود. چشم کسی آب نخوردن: تصور انجام کاری یا امری را مشکل دانستن، امید نداشتن . . میان دعوا حلوا خیر نمی کنند: منتظری در حین دعوا و زد و خورد حرف خوش و خوردنی نثار هم کنند، نتیجه دعوا خسارت و زیان است. میان دعوا اوقات تلخی نکن: به شوخی، چون کسی خشمگین گردد و بنای بد حرفی بگذارد برای آرام کردن و خندانیدن او چنین می گویند. میان حرف کسی دویدن: حرف کسی را بریدن، به میان حرف کسی حرف آوردن میان تهی تر از طبل: شخص پرمدعا و بی هنر میان بستن: برای انجام کاری آماده شدن میان دعوا نرخ معین می کند: مقصود خود را در موقعی نامناسب و غیر منتظره بیان داشتن میان دو سنگ آرد خواستن: آدم طمعکاری است، در پی سودجویی و استفاده است. میان زمین و آسمان ماندن: سرگردان کار خود بودن ، سرگشته و حیران ماندن میان دو نفر را بهم زدن: ایجاد نفاق و کدروت بین دو نفر
Design by : Pichak |