ضرب المثل - هر چیز که بخواهید
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر چیز که بخواهید

نشخوار آدمیزاد حرف است:

اگر پرگویی می کنم ایرادی ندارد، حرف زدن خود نوعی از سرگرمی است.

نشسته پاک است:

به شوخی، شخصی است که به تمیزی بدن و جامه اش بی اعتناست.

نصیب کسی را کسی نخورد:

همانند: روزی کس را، کس نخورد.

نطقش کور شدن:

براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن.

نظر زدن :

به چشم بد نگاه کردن، از نظر عوام چشم زخم بودن.

نشادرش تند است:

به شوخی، در کارها شتاب وعجله میکند

نسیه آخر به دعوا رسیه:

همانند: معامله نقدی بوی مشک میدهد.

نزن در کسی را تا نزنند درت را:

همانند: چو بد کردی مباش ایمن ز افات

نشترش بزنی خونش درنمی اید

در نهایت خشم و عصابیت است، سخت آشفته است.

نرم کردن:

شخصی را به منظور خاصی مطیع و رام خود کردن

.

ضامن بهشت و دوزخش نیستم:

من وظیفه خودم را به خوبی انجام میدهم وکاری به بد و خوب بعدش ندارم.

ضرب شستی به کار بردن:

برای پیشرفت امر خود تدبیری به کار بردن، با هر حیله بر حریف غالب شدن.

ضرب دستش را چشیده است:

برتری حریف خود را می داند و جرئت مقابله با او را ندارد.

ضرر را از هر کجا جلویش را بگیری منفعت است

آدم عاقل همینکه فهمید راهی را به اشتباهی رفته، برمی گردد.

طاق ابرو نمودن:

کاری مخصوص زنان، عشوه گری کردن

طاقت کسی طاق شدن:

بیقرار شدن ، آرام خود از دست دادن.

طبل زیر گلیم زدن:

پنهان داشتن موضوعی که همه می دانند، پنهانکاری کردن

طرف کسی را گرفتن :

پشتیبانی از کسی کردن، از کسی حمایت و طرفداری کردن

طشتش از بام افتاده :

راز نهان کسی آشکار شدن، رسوا شده است

طی نکرده گز کردن:

بدون مطالعه و نسنجیده دست به کاری زدن

طوق لعنت برگردن کسی افتادن:

گرفتار زحمت و دردسر شدن، دچار همسر بد رفتار و بد اخلاق شدن

طناب گدایی کسی را بریدن:

از ادامه کمک به کسی خود را رها ساختن

طمع زیاد مایه جوانمرگی است:

ادم طمع پیشه غالبا جان خود را به خطر می اندازد

.

.

عاشق چشم و ابروی کسی نبودن:

مفت و مجانی برای کسی کار نکردن ، بی جهت برای کسی به آب و آتش نزدن.

عاشقی پیداست از زاری دل :

همانند: رنگ رخساره خبر میدهد از سرضمیر

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد:

به دست آوردن مطلوب خویش کار چندان آسانی نیست.

عاقبت به خیر شدن:

به رستگاری و راه خوشبختی رسیدن

عاقبت جوینده یابنده بود:

باجستجو و تلاش به مقصود خود نایل خواهی شد

عاقبت خشم پشیمانی است.

از آدم خشمگین کارهای سرمی زند که سپس باعث ندامت اوست.

عاقبت گذر پوست به دباغ خانه می افتد:

هر کسی باید روزی حساب اعمال خود را پس بدهد.

عاقل تا پی پل می گشت، دیوانه پا برهنه از آب گذشت :

هر مشکل چاره ای دارد، اگر از راه ملایمت نشدباید جسارت به خرج داد.

عبای ملانصرالدین است:

چند نفر به نوبت آن را می پوشند، همه از آن استفاده میکنند.

عجب کشکی ساییدم

همه چیز بر خلاف انتظار ما از آب درامد

عذر بدتر از گناه :

در توجیه کار بد خود دلیل زشت تری آوردن

عروس تعریفی آخرش شلخته از آب درامد

با آنهمه تعریفش جنس نامرغوبی از آب درآمد

.

.

گاو بی شاخ و دم :

آدم تنومند شوریده و احمق، همانند: غول بی شاخ و دم.

گاو پیشانی سفید:

معروف و مشهور نزد همه، همه کس او را می شناسد.

گاو خوش آب و علف:

کسی که از هیچ نوع خوردنی رو گردان نیست، هر چه پیشش ببیند بدون اکراه و با اشتهای تمام می خورد

گدا بازی درآوردن:

مقابل دست و دلبازی ، خست و پستی به خرج دادن

گدا حیا ندارد:

بر اثر تکرار خواهش و تمنا آبرویش ریخته شده و شرم نمی کند.

گذر پوست به دباغخانه می افتد:

هر کسی سرانجام به نتیجه اعمال خود میرسد، بالاخره روزی بهم میرسیم.

گاهی به نعل و گاهی به میخ زدن :

ضمن صبحت و گفتگو کنایه زدن ، همانند : از این شاخ به آن شاخ پریدن

گذشت آنچه گذشت :

افسوس گذشته را نباید خورد ، همانند : تقویم پارسالی به کار نمی خورد.

گذشت بر گشت ندارد:

بخشیده را پس نمی گیرند، بر آنچه بخشیدی چشم طمع نداشته باش.

گربه آمد و آن دنبه را برد:

باید بجنبی و چاره کار خود کنی و گرنه ر نود از تو جلو می افتند.

گربه را دم حجله باید کشت:

از آغاز هر کاری باید محکم کاری کرد.

گر تو بهتر می زنی بستان بزن:

اگر فقط ادعا نمی کنی چرا کنار گود نشسته ای

.

.

چاله چوله چیزی را پر کردن:

نواقص را برطرف کردن ، قرضها را پرداخت کردن.

چاقو دسته خودش را نمی برد:

هیچ آدم عاقلی به خودش زیان نمی زند، خویشاوند به خودی آزار نمیرساند.

چاردیواری اختیاری:

محترم بودن خانه و زندگی هرکس، اختیار زندگی و محدوده خود را داشتن

چار میخه کردن:

پی و پایه چیزی را محکم و استوار کردن ، محکم کاری کردن

چارتکبیر زدن :

ترک کسی را برای همیشه گفتن، یکباره از چیزی چشم پوشیدن

چاه کن همیشه در ته چاه است:

هر بدی و ظلم به دیگران در پایان گریبانگیر خود آدم میشود. همانند: چه مکن بهرکسی،اول خودت دوم کسی.

چشم و همچشمی کردن:

رقابت کردن با دیگران ، هم طرازی نمودن با اطرافیان

چشمها چهار تا شدن:

دندش نرم میخواست چنین کاری نکند، از تعجب چشمها را گشاد کردن.

چشم وگوشی کسی باز بودن:

از همه جا آگاه بودن، درجریان امور قرار داشتن، آدم با تجربه و فهمیده

چشم و گوش بسته :

از هیچ جا و هیچ چیز باخبر نبودن، چیزی نیاموخته و بی تجربه

چشم ودل سیر است:

به هیچ چیز اعتنایی ندارد، اختیار نفس خود را دارد

.

.

رکاب دادن :

سر موافقت داشتن - مطیع شدن

رگ خواب کسی را به دست آوردن:

نقطه ضعف پیدا کردن- کسی را تابع اراده خود کردن

رگ دیوانگیش گل کردن:

از شدت خشم دست به کارهای نامعقول و غیر طبیعی زدن

رگ عیرتش جنبید:

حس شهامت و جسارتش تحریک شد.

رنگ به رنگ شدن:

از شدت شرمندگی رنگ به صورت آوردن- تغییر رنگ رخسار

روبراه بودن:

مرتب و آماده بودن - سرسازش داشتن

روبرو بودن به از پهلو بود:

لذت هم صحبتی دو نفر و برخورداری از دیدن یکدیگر بیشتر و بهتر است

روبرو کردن :

مواجهه دادن دو نفر برای کشف مطلبی

روبند کردن کسی:

در پیشرفت کار خود از حجب و حیای کسی استفاده کردن

روده بزرگه روده کوچیکه را خورد:

از شدت گرسنگی بیتاب شده - سروصدای شکم گرسنه درآمده

روده درازی کردن:

یکریز حرف زدن - پرگویی و وراجی کردن

روز از نو روزی از نو:

هرروز برای خود به تلاشی جداگانه نیاز دارد

روزه شک دار گرفتن:

در امور و یا کارهای که احتمال شکست و زیان است وارد شدن

رو که بدهی آستر هم می خواهد:

از خوشرویی و مهربانی کسی بهره جویی کردن

روغن چراغی ریخته وقف امامزاده :

منت گذاشتن خشک و خالی و بی خاصیت

.

.

میخ دوز شدن (میخکوب شدن):

محکم در جای خود ماندن، بشدت مات و مبهوت شدن.

میخ دو شاخ برزمین فرو نرود:

با دوئیت و نفاق کاری از پیش نمیرود و منافع مشترک را از بین میبرد.

میخش قایم است:

اساس کارش استوار است، پشتیبانش پر زور و قوی است.

میخ طویله پای خروس:

کسی که قد کوتاه و پستی دارد، آدم قد کوتاه

میخواهد از آب بگذرد و پایش هم تر نشود:

در پی سودجودیی می افتد ولی کمترین زحمت و خرجی را متحمل نیست.

میخواهی عزیز شوی یا دور شو یا کور شو:

همانند: آب که در گودال بماند می گندد، دوری و دوستی.

میدان دادن به کسی:

فرصت کار و فعالیت به کسی دادن ، ا جازه زور آمایی دادن.

میدان را خالی دیدن:

به هر عملی دست زدن، خود را مصون از دیگران دانستن.

میرزا بنویس:

نامه نگاری که در نگارش هر مطلب تابع دیگری است و از خود اراده ندارد.

میرود از آسمان شوربا بیاورد:

بسیار بلند قامت است ، روز بروز بلندتر میشود.

میرزا قلمدانی است:

نویسنده کم مایه و بی سوادی است.

میرغضبی آهسته ببر ندارد:

همانند: دشمنی آهسته بزن ندارد.

میرزا قشمشم:

آدمی با لباسهای جلف و قیمتی، لوس و خودخواه و بیکاره

.

.

کاسه چه کنم در دست داشتن:

دچار درماندگی و سرگردانی بودن، همیشه از بخت خود شاکی بودن.

کاسه و کوزه را سرکسی شکستن:

دق دلی خود را به سرکسی خالی کردن.

کاسه و کوزه کسی را بهم زدن:

وسایل زندگی کسی را بهم زدن، سبب آزار و اذیت کسی شدن

کاسه همان کاسه است و آش همان آش:

چیزی تغییر نیافته و کارها برهمان منوال پیشین است.

کاش پاهایم شکسته بود:

اگر می دانستم نتیجه کار اینطور است هرگز نمی رفتم.

کاش دوقلو بودی:

به شوخی، خودت تنها اینقدر لوس و بی مزه بودی.

کاسه از آش گرمتر:

به  دلسوزی بیش از اندازه تظاهر کردن

کاسه ای زیر نیم کاسه بودن:

سری در پشت پرده وجود داشتن، راز مهمی در کار بودن

کاسبی کاه سابی است:

زیرا به اندک سودا و خرید و فروشی قانع است.

کار یک شاهی صنار نیست:

آن طور هم که تصور کرده ای کار  آسانی نیست.

کاری را پخته کردن:

مقدمات انجام و اجرای کاری را فراهم کردن

کار یکبار اتفاق می افتد:

در هر کاری باید شرط احتیاط و پیش بینی را فراموش نکرد.

کار و بارش چاق بودن:

دارای ثروت ومال فراوان بودن، همانند: دماغش چاق بودن

کاری بکن بهر ثواب ، نه سیخ بسوزد نه کباب:

اگر واسطه کار خیری هستی انصاف و عدالت و حق را رعایت کن.

.

.

چرتش پاره شده :

یکه خوردن و بسختی پریدن از خواب

چراغ هیج کس تا صبح نسوزد:

روزهای خوش و خوشبختی های انسان دایمی و پایدار نیست.

چراغ پای خودش را روشن نمی کند:

همانند: کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.

چر اندر چار گفتن:

سخنان بی معنی و بی سروته گفتن ، یاوه گویی کردن

چاه نکنده منار دزدیدن:

بدون تهیه نقشه و مقدمات امر دست به کار شدن.

چشم آب نخوردن:

انتظار درست شدن کاری را نداشتن ، باور نکردن

چشمت را درویش کن:

نظر پاک باش و حرمت را نگهدار، شتر دیدی ندیدی

چشم بسته غیب گفتن:

سخن گفتن از بدیهیات ، صبحت چیزی که شنونده قبلا از آن اطلاع  دارد.

چشمت روز بد نبیند:

همان بهتر که نبودی و ندیدی که چقدر تاثرآور بود.

چشم کسی آب نخوردن:

تصور انجام کاری یا امری را مشکل دانستن، امید نداشتن

.

.

میان دعوا حلوا خیر نمی کنند:

منتظری در حین دعوا و زد و خورد حرف خوش و خوردنی نثار هم کنند، نتیجه دعوا خسارت و زیان است.

میان دعوا  اوقات تلخی نکن:

به شوخی، چون کسی خشمگین گردد و بنای بد حرفی بگذارد برای آرام کردن و خندانیدن او چنین می گویند.

میان حرف کسی دویدن:

حرف کسی را بریدن، به میان حرف کسی حرف آوردن

میان تهی تر از طبل:

شخص پرمدعا و بی هنر

میان بستن:

برای انجام کاری آماده شدن

میان دعوا نرخ معین می کند:

مقصود خود را در موقعی نامناسب و غیر منتظره بیان داشتن

میان دو سنگ آرد خواستن:

آدم طمعکاری است، در پی سودجویی و استفاده است.

میان زمین و آسمان ماندن:

سرگردان کار خود بودن ، سرگشته و حیران ماندن

میان دو نفر را بهم زدن:

ایجاد  نفاق و کدروت بین دو نفر


نوشته شده در پنج شنبه 89/2/30ساعت 12:13 صبح توسط امیر الهی نظرات ( ) |



Design by : Pichak